باسمه تعالی
فروشگاه زنجیره ای در سطح ملی اصولاً به چه معناست؟
جواب این سئوال را دقیقا نمی دانم ولی حس خوبی نسبت به اینکه محصولات بومی مان در قالبی غیر بومی در کشور توزیع شود ندارم مخصوصاً وقتی که این محصول بستنی و فالوده شیرازی باشد.
اخیراً در شیراز بستنی و فالوده فروشی نسبتاً بزرگی راه افتاده است که خود را شعبه یک فروشگاه در تهران می خواند و با عنوان آن فعالیت می کند.
باید قبول کرد کار قشنگی نیست! آدم تو شیراز فالوده زنجیره ای تهران را بخورد؟
از چند سال قبل برخی فروشگاه های زنجیره ای مثلاً برای عرضه پیتزا راه افتادند که البته موفقیت چندانی به دست نیاورند ولی بستنی فالوده زنجیره ای واقعاً تو شیراز نوبر است.
به نظرم آدم باید توی هر شهر و سامان بستنی و فالوده همانجا را بخورد تا مزه و بوی آنجا را بفهمد نه اینکه همه کشور دستور کارشان را از تهران بگیرند؛ اینطوری همه کشور بی مزه می شود! چون اگر بستنی شیراز مزه بستنی تهران بدهد، آدم شیراز هم بوی آدم تهران را می دهد و این یعنی فاجعه! فاجعه ای که البته تا حدودی رخ داده است.
وقتی از مقابل این شعبه بستنی فالوده تهرانی عبور می کنم عده ای را می بینم که دوست دارند مثل تهرانی ها باشند حتی در فالوده شیرازی خوردن و این رفتارشان هم مانند دیگر رفتارهایشان تهرانی باشد!!
اگر این وضع ادامه پیدا کند و قرار بر این باشد که چون تراکم همه چیز در تهران قرار دارد پس آنها فروشگاه زنجیره ای عرضه محصولات را در سطح ایران بر عهده بگیرند بعد از مدتی فروشگاه زنجیره ای عرضه فلافل تهرانی شعبه ای در آبادان دایر خواهد کرد و فروشگاه عرضه قطاب تهرانی در یزد و قوتوی تهرانی در کرمان و ... راه خواهد افتاد و همه چیز همه کس در همه جا، تهرانی خواهد شد!
این فرایند در طول زمان منتهی به یکسان سازی فرهنگ مناطق کشور با الگویی بی هویت خواهد شد که در نتیجه آن همه زوایای زیبا و دل انگیز زندگی مردمان این سرزمین تخریب شده و یکسره تهرانی که نه در واقع غربی می شود و همه تمایز و تنوع روح افزایمان را در این رهگذر از دست خواهیم داد و این ما را به شدت آسیب پذیر خواهد کرد، در ادامه خواهم گفت چرا
این اتفاق، دور به نظر نمی رسد چرا که پیش از این فرایند یکسان سازی پوشش ما اعم از کفش و کلاه و شال و شلوار و پیراهن در عین عجیب بودن تا حدود زیادی به وقوع پیوسته است. چطور ممکن است آدم بندرعباس مثل آدم شیراز و مثل آدم تبریز و مثل آدم تهران و مثل آدم مشهد لباس بپوشد و عین خیالش هم نباشد و تازه فکر هم کند که اگر اینطور نباشد طبیعی نیست و تو چشم می زند!
قبلاً که اینطوری نبود و مردم هر سامانی لباس خودشان را می پوشیدند چقدر خوب بود؟! مثلا اگر یک شیرازی می رفت مشهد، همه می فهمیدند این آدم شیرازی است و هر رفتاری از او می دیدند می گذاشتند پای فرهنگ و شخصیت شیرازی ها! طبیعتاً همه مراقب رفتارشان بودند و این خیلی در تقویت هنجارهای فرهنگی و اجتماعی موثر بود.
این طوری بهتر بود یا مثل حالا که هیچ کی به هیچ کی نیست؟! همه دوست دارند مثل یک الگوی تهرانی رفتار کنند و مثل همان الگو لباس بپوشند و مثل همان الگو فالوده بخورند! طبیعتاً کنترل های اجتماعی در این شرایط خیلی سخت تر به نظر می رسد.
حالا این موضوع را بهانه کنم و اشاره ای داشته باشم به اینکه ما از راه نمایش و عرضه تنوع و تکثر فرهنگیمان و در پناه این سبک های متفاوت زندگی مان چقدر می توانیم در مقابله با جنگ نرم دشمنان موفق باشیم و در دنیای مواجهات و تعاملات فرهنگی چه کالاهای ارزنده ای برای فرهنگ دوستان عالم داشته باشیم؛ کافی است بدانیم گردشگران خاجی چقدر برای دیدن ممیزات و اختصاصات فرهنگی ما غش و ضعف می روند و حاضرند برای دیدن این جلوه های منحصر به فرد راه های طولانی را تا روستاهای دور افتاده طی کنند ولی برخی جریانات می خواهند به ما القا کنند که اگر می خواهیم مورد توجه باشیم باید شبیه غربی ها باشیم در حالیکه برعکس آن صادق است.
اینها برجستگی هایی است که با فرشگاه های زنجیره ای کمرنگ خواهند شد و این امکان بالقوه برای حضور جهانی را از ما خواهند گرفت.
از این صحبت ها بگذریم؛ اگر دلتان خواست، بروید و از فروشگاه زنجیره ای فالوده بخورید تا مطمئن شوید هیچگاه طعم و مزه فالوده و بستنی فالوده فروشی سر کوچه تان را نمی دهد.